شعر در مورد غربت
شعر در مورد غربت,شعر در مورد غربت و تنهایی,شعر در مورد غربت بقیع,شعر در مورد غربت علی,شعر در مورد دیار غربت,شعر کوتاه درمورد غربت,شعر در مورد درد غربت,شعر در مورد غم غربت,شعر زیبا در مورد غربت,شعر درباره غربت,شعر درباره غربت بقیع,شعر کوتاه درباره غربت,اشعار زیبا در مورد غربت,شعر درباره غربت شهدا,شعر درباره غربت امام حسن,شعر درباره غربت سامرا,شعر درباره غربت امام رضا,شعری درباره غربت,شعر نو درباره غربت,شعر غربت,شعر غربت و دلتنگی,شعر غربت شاملو,شعر غربت مولانا,شعر غربت و تنهایی,شعر غربت سهراب سپهری,شعر غربت مادر,شعر غربت امام زمان,شعر غربت امام حسن,شعر غربت بقیع,شعر غربت و تنهایی,شعر غربت تنهایی,شعر غربت تنهایی,شعر در مورد غربت و تنهایی,تفسیر شعر غربت سهراب سپهری,شعر غربت امام زمان عج,متن شعر غربت امام زمان,شعر از غربت امام زمان,شعر درمورد غربت امام زمان,شعر غربت امام حسن مجتبی,شعر برای غربت امام حسن,شعر در غربت امام حسن,شعر درباره غربت امام حسن,شعر برای غربت بقیع,شعر غربت بقیع,شعر درباره غربت بقیع,شعر در مورد غربت بقیع,شعر در وصف غربت,شعر در وصف غربت امام زمان,شعری در وصف غربت,شعر نو در وصف غربت,شعر در وصف دیار غربت
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد غربت برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
نرو دستم به دامانت
نگو دیگر نمی آیی
که میمیرم غریبانه
امان از درد تنهایی
شعر در مورد غربت
کیست که غربت رفته را یاد کند
دل غربت زده را شاد کند
من نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم در فکر اوست
شعر در مورد غربت و تنهایی
نمیدانم چرا رفتی!!!
نمیدانم چرا شاید خطا کردم!!!
وتو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا….
تا کی…..
برای چه
شعر در مورد غربت بقیع
من گریزانم از این شکل حیات
و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستن
می گریزم از عشق و تو ای نازترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم
شعر در مورد غربت علی
غربت تمام عالمه وقتی نباشی
این گریه ها خیلی کمه وقتی نباشی
شب گردی های من دوباره بی هدف شد
راه تموم قصه ها از این طرف شد
شعر در مورد دیار غربت
تقصیر چشمهای توست
که این طور
حجله نشین شبهای غربت خاطره اش شده ام
بگذار تاهمیشه
در صومعه ی چشمانت
راهبه باشم
من
این راه رسیدن به نرسیدنت را
شعر کوتاه درمورد غربت
این که مردم نشناسند تو را “غربت” نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
شعر در مورد درد غربت
من میگم خسته شدم از، شب و دلتنگی و غربت
تو میگی زندگی اینه،درد تو،درد محبت
شعر در مورد غم غربت
کاش میشد غربت دل را شکست
شیشه عمر شقایق را شکست
کاش میشد در سکوت مرگبار زندگی
ای طلسم بی وفایی را شکست
شعر زیبا در مورد غربت
هرکجا دور از تو باشم
عشق من،
غربت نشینم
هرکجا پایت گذاری
خاک نرم آن زمینم
شعر درباره غربت
غروب زیباست
ولی
نه در غربت
شعر درباره غربت بقیع
مگه میشه ترک وطن کرد توی غربت عمریو سر کرد
وقتی غربت توصداته تودیگه همیشگی نیستی
شعر کوتاه درباره غربت
غربت را نباید تو الفبای شهر غریب جستجو کرد
همین ک عزیزت نگاهش را به طرف دیگری کرد تو غریبی
اشعار زیبا در مورد غربت
بتوعادت کردم مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم
من که در گریزم ازمرگ بتو عادت کردم
از سکوت وگریه شب بتو عادت کردم
شعر درباره غربت شهدا
با خط غم نوشتم غربت مکان ما نیست
از یاد بردن دوست هرگز مرام ما نیست
شعر درباره غربت امام حسن
دلم تنگ است این شبها، یقین دارم که می دانی
صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین
بیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
شعر درباره غربت سامرا
به نام آنکه غربت را بنا کرد
مرا ازتو ؛ تورا ازمن جدا کرد
شعر درباره غربت امام رضا
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
شعری درباره غربت
دوباره دل
برای غربت چشمات تنگه
شعر نو درباره غربت
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
شعر غربت
ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب
وز غم غربت از سرت بپرید غراب
گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب
گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب
شعر غربت و دلتنگی
هرکه دور از میهن خود در دیار غربت است
از برایش سرمه چشم است دیدار وطن
شعر غربت شاملو
کوچ تا چند؟! مگر میشود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
شعر غربت مولانا
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزلهای غریبانه نگنجد
شعر غربت و تنهایی
غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر دارد
شعر غربت سهراب سپهری
عزیزان از غم و درد جدایی
به چشمانم نمانده روشنایی
به درد غربت و هجرم گرفتار
نه یار و همدمی نه آشنایی
شعر غربت مادر
ای روح! درین عالم غربت چونی
بی آن همه پایگاه و رتبت چونی
سلطانِ جهانِ قدس بودی، اکنون
در صحبتِ نفس شوم صحبت چونی
شعر غربت امام زمان
بزرگ زاده نادان به شهر وا ماند
که در دیار غریبش به هیچ نستانند
شعر غربت امام حسن
بتا فایز غریب این دیار است
محبت با غریبان بیشتر کن
شعر غربت بقیع
نشسته در پس زانوی غربتم شب و روز
خدای داند ازین پس مرا چه پیش آید
شعر غربت و تنهایی
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
شعر غربت تنهایی
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
شعر غربت تنهایی
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم
شعر در مورد غربت و تنهایی
صبح وطن به شیر مگر آورد برون
زهری که ما ز تلخی غربت کشیدهایم
فسیر شعر غربت سهراب سپهری
مجنون به هر در و دشت محو کنار لیلیست
عاشق به سعی غربت دور از وطن نماند
شعر غربت امام زمان عج
خاک غربتکیمیای مردم نیک اختر است
قطره درگرد یتیمی خشک چون شدگوهر است
متن شعر غربت امام زمان
کجا قرار توانم گرفت در غربت
که گشتهام بهوای تو در وطن معتاد
شعر از غربت امام زمان
ای که گفتی که به غربت چه فتادی خواجو
چه کنم دور فلک دور فکند از وطنم
شعر درمورد غربت امام زمان
بال و پرم را غمِ غربت شکست
کاش دراین میکده بازی کند
شعر غربت امام حسن مجتبی
شکوه غربت نبرم این زمان
دست تو و روی توام آرزوست
شعر برای غربت امام حسن
سیمای مسیحائی اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
شعر در غربت امام حسن
از غربتام اینقدر بگویم که پساز تو
حتی ننشستهست غباری به مزارم
شعر درباره غربت امام حسن
دیگر چه بلاییست غم انگیزتر از این
من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید
شعر برای غربت بقیع
ز غربتم چه بگویم؟ که سایه ام حتی
گذشته از من و از پشت سر نمیآید
شعر غربت بقیع
این غزل باشد برای لحظههای غربتم
در همان وقتی که خوابم برد و نشنیدم تو را
شعر درباره غربت بقیع
غربت
با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
و دستی که پشت سرت آب میریخت
جادهها را به زمین کوک نمیزد
شعر در مورد غربت بقیع
غربت یعنی صندلی خالی تو
وقتی زمینم وارونه میچرخد
شعر در وصف غربت
غربت دور و نزدیکش به اندازه یک آه است
شعر در وصف غربت امام زمان
غربت من
شده نبودن تو
همه چیز را مثل موهات
به باد بسپار
دلت را به من
شعری در وصف غربت
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از غربت تنهاییهاست
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن از ورطه هستی میداد
شعر نو در وصف غربت
خستهتر از پروانه
سالهاست
گٍردِ رؤیاهای سرخ باغچهی خویش پر میزنم وُ
هنوز غربت تلخ همیشه را،
مزه میکنم
شعر در وصف دیار غربت
تو لبخند بزن!
من غربت پشت آن لبخند را خوب میشناسم
نمیگویم نرو
اصلا مگر چیزی عوض میشود؟!
فقط یک والله خیرالحافظین میخوانم
و به چهار جهت فوت میکنم
شعر در مورد غربت
بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد
شعر در مورد غربت و تنهایی
زبان عشق سکوت میخواهد
زبان عشق واژه ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
شعر در مورد غربت بقیع
باران اگر بهانهای برای گریستنت نبود،
تو این همه از آسمان سخن نمیگفتی!
دیروز “ترانههای کوچک غربت” را میخواندم،
امروز اما پی عطر تو از خواب گل سرخ میگذرم.
شعر در مورد غربت علی
دلم یک آغوش بی غربت میخواهد
یک آغوش پر سلام ، پر نوازش
یک آغوش آرام و نجیب ، بی بهانه
یک آغوش عاشقانه ، پر ترانه
شعر در مورد دیار غربت
غربت من
شده نبودن تو.
شعر کوتاه درمورد غربت
هنگامی که دستان مهربانش
را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادیش
طلوع همه آفتاب هاست
شعر در مورد درد غربت
از دور سایه هایی غریب می آمد از جنس دلتنگی
و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق
شعر در مورد غم غربت
من
راه های دور را هر روز
با خیال تو
نزدیک می کنم
ای هر محال زندگیم با تو ممکن
ای آشنای هر روز با غربتم عجین
من
دوست دارمت
چه بخواهی
من
دوست دارمت
چه نخواهی
شعر زیبا در مورد غربت
دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم
شعر درباره غربت
به هم رسیده در این خاکدان ترانه و شعر
چو در ولایت غربت دو همزبان غریب
شعر درباره غربت بقیع
سفر کنید از این غربت و به خانه روید
از این فراق ملولیم عزم فرمایید
شعر کوتاه درباره غربت
منم مهره تو فتاده ز دستت
از این طاس غربت بیا درربایش
اشعار زیبا در مورد غربت
بار دگر از راه سوی چاه رسیدیم
وز غربت اجسام بالله رسیدیم
شعر درباره غربت شهدا
ندانستم ز اول قدر آن شهر
ز نادانی بسی غربت کشیدم
شعر درباره غربت امام حسن
تو در جهان غریبی غربت چه می کنی
قصد کدام خسته جگر می کنی مکن
شعر درباره غربت سامرا
رسید آن لک لک عارف ز غربت
مسبح گرد او مرغان الکن
شعر درباره غربت امام رضا
جانا به غریبستان چندین به چه می مانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
شعری درباره غربت
ز دارالملک عشقم رخت بردی
در این غربت چنین آواره گشتی
شعر نو درباره غربت
ناچار گشته غربت دل را و گرنه هرگز
مرغی بود که یادش از آشیان نیاید
شعر غربت
عجب مدار ز کوری که نور دیده بجوید
و یا ز چشم اسیری که اشک غربت بارد
شعر غربت و دلتنگی
ای آدم خوکرده با جنت و با حورا
افتاده در این غربت با رنج و عنا چونی
شعر غربت شاملو
اگر مخمور اگر مستی به بزم او رو و رستی
که شد عمری که در غربت ز خان و مانی آواره
شعر غربت مولانا
که مسکین در اقلیم غربت بمرد
متاعی کز او ماند ظالم ببرد
شعر غربت و تنهایی
شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است
گر برای دل خود ساخته ای دنیایی
شعر غربت سهراب سپهری
غربت ز ننگ قیمت کنعان ترا خرید
ای ماه مصر، شکوه (ز) غربت چه می کنی؟
شعر غربت مادر
چه دانی که گردیدن روزگار
به غربت بگرداندش در دیار
شعر غربت امام زمان
در آب حیات رو چو ماهی
کز غربت خاکدان گذشتی
شعر غربت امام حسن
به غربت از وطن چون ماه کنعان صلح کن صائب
که جز یاد وطن مکروه در غربت نمی باشد