شعر در مورد شب بیداری
شعر در وصف شب بیداری,شعر در مورد شب بیداری,شعری در مورد شب بیداری,شعری درباره شب بیداری,شعر درباره شب بیداری,شعر در مورد شب و بیداری,شعر درباره ی شب بیداری,شعر درباره شب و بیداری,شعر در باره شب بیداری,شعر شب بیداری,شعر شب بیداری,شعر درباره شب بیداری,شعری در مورد شب بیداری,شعر در مورد شب بیداری,شعر شب بیدار,شعر شب و بیداری,شعر نو شب بیداری,شعر های شب بیداری,شعری درباره شب بیداری,شعر شب بیداران,شعر شب بیداران شاملو,شعر در مورد شب بیداری,شعر درباره ی شب بیداری,شعر درباره شب و بیداری,شعر در مورد شب و بیداری,شعر نیمه شب بیدارم,شعر شب دراز است وقلندر بیدار
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد شب بیداری برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
خسته ام بعد تو از این همه شب بیداری
دم به دم یاد تو و درد و غم و بیداری
شعر در وصف شب بیداری
گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم
به -غزل گریه- ی هر روز..به شب بیداری
شعر در مورد شب بیداری
باز هم نصفه شب و تاب و تبی تکراری
دلبرم! دخترِ مهتاب! تو هم بیداری؟
شعری در مورد شب بیداری
نیمه شب بود و غمی تازه نفس
ره خوابم زد و ماندم بیدار
ریخت از پرتو لرزنده ی شمع
سایه ی دسته گلی بر دیوار…
شعری درباره شب بیداری
شب در سکوتِ آینه آشوب می کنی
حالم بد است، حالِ مرا خوب می کنی
شعر درباره شب بیداری
به شب و پنجره بسپار که بر می گردم
عشق را زنده نگه دار که بر می گردم
شعر در مورد شب و بیداری
خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟
شعر درباره ی شب بیداری
آیا تو هم با چشم باز و خیس از اشک
خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟
شعر درباره شب و بیداری
امشب که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی
سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم
وقت دیدن او ، راه دیده مگیر
شعر در باره شب بیداری
در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد
شعر شب بیداری
می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد
شعر درباره شب بیداری
من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای !
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد
شعری در مورد شب بیداری
من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش میبرد
وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد
شعر در مورد شب بیداری
صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد
شعر شب بیدار
خواب و بیداری … خدایا بازهم در می زند
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم
شعر شب و بیداری
به یاد یار دیرین کاروان گمکرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
شعر نو شب بیداری
از شوق تماشای شب چشم تو سرشار
آیینه به دست آمده ام بر سر بازار
شعر های شب بیداری
پیدا شو ای مرحم بر زخم پنهانم
تا صبح دیدارت بیدار میمانم
شعری درباره شب بیداری
تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است
شعر شب بیداران
با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم
شعر شب بیداران شاملو
سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم
شعر در مورد شب بیداری
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را ، غافلی دیگر
شعر درباره ی شب بیداری
ما نوحه می کنیم و عزادار نیستیم
یعنی که عاشقیم و گرفتار نیستیم
تا صبح دسته دسته تو را سینه می زنیم
اما شب نماز تو بیدار نیستیم
شعر درباره شب و بیداری
هر بار به هر حادثه قلبم که شکست
گفتم شوم از خوابِ تو بیدار،نشد
شعر در مورد شب و بیداری
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
شعر نیمه شب بیدارم
تا که بیدارش کند کی؟بخت من اکنون که خوابست
سر به بالین شبی تاریک وطولانی نهاده
شعر شب دراز است وقلندر بیدار
روز و شبم را غم و هیهات بُرد
کاش خدا شعبده بازی کند
شعر در وصف شب بیداری
به اعتبار همین شب ها زنده ام
وقتی تاریکی شان از حد می گذرد
تا بالاتر از سیاهی رنگی نباشد
و باز تنهایی بیاید
تکلیفِ شب هایم را روشن کند
شعر در مورد شب بیداری
در بیداری خواب دیدم
آمده ای
می خندی
مهربانی ات نور می پاشد
به دل تاریک و خسته ی من …
شعری در مورد شب بیداری
خواب دیدم که سر زلف تو در دستم بود
بوی عطری به مشامم زد و بیدار شدم
شعری درباره شب بیداری
عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارند
شعر درباره شب بیداری
بیدار شو!
من تمام شب را
با لالایی عشق تو
بیدار مانده ام
بیدار شو!
شعر در مورد شب و بیداری
نیمه شبها زنگ بزن!
چیزی بپرس،
حرفی بزن
کاری کن که من به دنیا
جواب پس دهم …!
کاری کن به گریه بیفتم!
که گریه، شفای دل است …
کمی رعایت نکن!
نیمه شبها شماره بگیر،
مرا بیدار کن،
جهان را بیدار کن …!
شعر درباره ی شب بیداری
در این خانه
همه چیز دست نخورده مانده
جز سرفه هایم که شدید تر شده
و همسایه های متعهد
که شب بیداری مردی عزب را تاب نمی آورند
شعر درباره شب و بیداری
بعد از تو
تا همیشه
شب ها و روزها
بی ماه و مهر می گذرند از کنار ما
اما …
پشت دریچه ها
در عمق سینه ها
خورشید ِ قصه های تو
همواره روشن است …
شعر در باره شب بیداری
تمام ترسم از این است
که یک شب
بخواهی که به خوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم
شعر شب بیداری
هر شب که میخواهم بخوابم
میگویم
صبح که آمدی با شاخهای گل سرخ
وانمود میکنم
هیچ دل تنگ نبودهام
صبح که بیدار میشوم
میگویم
شب، با چمدانی بزرگ میآید
و دیگر نمیرود
شعر شب بیداری
به کسی که عاشق توست
بگو
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند،
من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب می سپارم …
شعر درباره شب بیداری
بیا
ولی بی صدا، آرام
بنشین و نگاهم کن
که چطور با تو قدم می زنم!
چطور دستت را گرفته ام
ببین چگونه با تو به دنیا فخر می فروشم!
بیدارم نکن
بگذار زندگی کنم با تو!
شعری در مورد شب بیداری
آفتاب،
پشت پنجره
در انتظار پلک گشودن،
پرنده،
در انتظار پرواز
و عشق
در انتظار بوسیدن و
نوازش تو ست.
گوش به راهم،
تا با “عزیزم” تو،
روزی دیگر بیاغازم.
بیدار شو گل من!
شعر در مورد شب بیداری
صبح است
صبح خیلی زود
و بیدار شده ام
تا دوست داشتنت را
زودتر از روزهای قبل
شروع کنم
شعر شب بیدار
اکنون کجایی ای خود دیگر من ؟
آیا در این سکوت شب بیداری ؟
شعر شب و بیداری
نامت را در شبی تار بر زبان میآورم
ستارگان
برای سرکشیدن ماه طلوع میکنند
و سایههای مبهم
میخسبند
شعر نو شب بیداری
روز مثل همیشه
در پنجره به تاریکی گرایید
و شب شد
به نور چراغ
در شیشه خیره شدم
و در اعماق
تنهایی را دیدم
شعر های شب بیداری
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا
شعری درباره شب بیداری
کنارخواب تو می خوابم
کناربیداری ات می مانم
شعر شب بیداران
می خوابم
و شبم را
به تو می سپارم
شعر شب بیداران شاملو
بیدار شو
تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست
شعر در مورد شب بیداری
با شبی که در چشمهایت در گذر است
مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش
چرا که من حقیقت هستی را
در حضور تو جسته ام
شعر درباره ی شب بیداری
ازخواب می ترسم
ازبیداری ام بیزارم
بین خواب وبیداری ام حیرانم
شعر درباره شب و بیداری
من رویا دارم
رویای من بوسه ای ست
وقت خواب
شعر در مورد شب و بیداری
می خواهم دوباره به دنیا بیایم
بیرون در ، تو منتظرم بوده باشی
و بی آنکه کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم
شعر نیمه شب بیدارم
اگر قرار باشد
قبل از مردنِ تو بمیرم
وقتی که از مرگ
بیدار شوی
خودت را در آغوش من
میبینی
و من تو را میبوسم
و گریه میکنم
شعر شب دراز است وقلندر بیدار
صبح که
شعرم بیدار میشود
میبینم بسترم سرشاراز
گُلِ عشقِ توست و
عشق تو آفتاب است
آنگاه که
درونم طلوع میکنی و
میبینمت
شعر در وصف شب بیداری
اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار میشد
و این شب
با کدام قصه میخوابید؟
شعر در مورد شب بیداری
خواب
من را نمی برد
تو را
میآورد
شعری در مورد شب بیداری
شب ها بیدار می مانم با فکر تو
حیف است خوابیدن
وقتی زندگی بی رحمانه کوتاه است
شعری درباره شب بیداری
بی آن که بوی تو را بشنوم
ریشه های سیاهم
در تاریکی بیدار می شوند
فریاد می زنند : بهار ، بهار
شاخه های درختم من
به آمدنت معتادم
شعر درباره شب بیداری
در رویایم عشق را دیدم
دنبال انسان می گشت
بیدار شدم
انسان را دیدم
شعر در مورد شب و بیداری
من با نفسهای تو
بیدار میشوم
…
شعر درباره ی شب بیداری
زیستن را تفسیر کن،
تو که دستهایت برترین کلام را که دوست داشتن است
تعلیم می دهد و صدای قلبت رگهای مرا بیدار می کند
شعر در باره شب بیداری
بخوابیم با مهر
به خواب هم پا بگذاریم
رویاها و کابوس های یکدیگر را
ببینیم با هم
از آن پس
دیگر
هرگز بیدار نخواهم شد
شعر شب بیداری
عشق درون دیگران نیست
بلکه درون خود ماست
ما آن احساس را بیدار میکنیم
ولی برای اینکه بیدار شود
به دیگران نیاز داریم
شعر شب بیداری
پیش ترها
بیدار میشدم
با صدای بانگ خروس
اما حالا
اس ام اسها بیدارم میکنند
پس تو کی میخواهی بیدارم کنی محبوبم ؟
دنیا دارد به پایان میرسد
شعر درباره شب بیداری
نخستین نگاه؛
لحظه ای است که در میان خواب و بیداری زندگی جدایی می اندازد
شعری در مورد شب بیداری
هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سود
آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست
شعر در مورد شب بیداری
شب هجران و تنهایی و بی مــِـی مانده بیدار
خدا را شکر چون خاطر به جای دیگری دارم
شعر شب بیدار
گر چه با یادش ، همه شب
تا سحر گاهان نیلی فام ، بیدارم
گاهگاهی نیز ، وقتی چشم بر هم می گذارم
آنچنان روشن که من در خواب
دم به دم با خویش می گویم که : بیداری ست
شعر شب و بیداری
دنیا را بغل گرفتیم
گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد
بیدار شدیم
دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم
شعر نو شب بیداری
سروی بودم
زیر سایهام نشستند
خوردند و خفتند
بیدار شدند و
مرا بریدند